جدول جو
جدول جو

معنی گشاده گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده گردیدن(یَ / یِ بُ دَ)
فتح شدن. مسخر گشتن:
عراق و ایران است این امیر ایران است
گشاده گردد ایران امیر ایران را.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
هزار سال بزی شاد تا به هر سالی
گشاده گردد بر دست تو هزار حصار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
گشاده گردیدن
باز شدن مقابل بسته شدن، رهاگشتن آزاد شدن، ظاهرشدن آشکار شدن، حل شدن آسان گشتن، مسخر شدن بتصرف در آوردن، زایل شدن بر طرف گردیدن، سرباز کردن (دمل جراحت)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ نَ)
پیاده شدن. فرود آمدن از مرکبی،... از چیزی، کوتاه دست شدن از آن. دور ماندن و بی بهره شدن از آن:
ترا دل بر دو خر بینم نهاده
نترسی کز دو خر گردی پیاده.
عطار
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
شاد شدن. شاد گشتن. مسرور شدن:
چو بازارگانی کند پادشا
از او شاد گردد دل پارسا.
فردوسی.
نیارد بکس جز به نیکی بیاد
نگردد بر اندوه کس نیز شاد.
نظامی (از آنندراج).
و رجوع به شاد شدن و شاد گشتن شود
لغت نامه دهخدا
پیاده گردیدن از... پیاده شدن از... فرود آمدن از مرکبی، کوتاه دست شدن از چیزی بی بهره ماندن: ترا دل برد و خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد گردیدن
تصویر شاد گردیدن
مسرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار